حدیث عشق منحدیث عشق من، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حدیث عشق

چشم بابایی روشن..

     یه هفته ایه تو حیاط بنایی داریم . گلاب به روتون داریم سرویس بهداشتی می سازیم.   بابایی از بس می ره تو حیاط و میاد , اشتباهی دمپایی رو فرشی اش را برده بود بیرون , تو خاک و خلا . ولی بعداٌ , کاملا سرسرکی شسته بود و گذاشته بود تو خونه .  حالا  دختر وسواسی ما کف این دمپایی را با چه دقتی نگاه کرده و اثرات خاک باقی مونده تو چاله چوله هاش را دیده و با عصبانیت به من می گه : با چه آقایی ازدواج کردی ؟؟!! دمپایی خاکی اش را میاره توی خونه.!!!!!!!!!! یه ژست ناراحتی و پشیمونی به خودم می گیرم و غصه دارانه می گم : پس حالا می گی چی کار کنم  ؟؟؟! می فرماین : ازش برو . من :...
28 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حدیث عشق می باشد