چشم بابایی روشن..
یه هفته ایه تو حیاط بنایی داریم . گلاب به روتون داریم سرویس بهداشتی می سازیم. بابایی از بس می ره تو حیاط و میاد , اشتباهی دمپایی رو فرشی اش را برده بود بیرون , تو خاک و خلا . ولی بعداٌ , کاملا سرسرکی شسته بود و گذاشته بود تو خونه . حالا دختر وسواسی ما کف این دمپایی را با چه دقتی نگاه کرده و اثرات خاک باقی مونده تو چاله چوله هاش را دیده و با عصبانیت به من می گه : با چه آقایی ازدواج کردی ؟؟!! دمپایی خاکی اش را میاره توی خونه.!!!!!!!!!! یه ژست ناراحتی و پشیمونی به خودم می گیرم و غصه دارانه می گم : پس حالا می گی چی کار کنم ؟؟؟! می فرماین : ازش برو . من :...